به یاد شیرکو بی که س، شاعری که سرزمینش را می سرود
در برابر چشم همه
لباسش را بالا کشید و فریاد زد...
من فقط تن خود را می فروشم
تنها تن خود را و بس
اما میبینم همین جا
در برابر چشم همه
هستند کسانی که
تن کوهستان و
تن دشت و بوستان و
تن آفتاب و باران را
فروخته اند و با وقاحت تمام
بر صندلی شرافت این سرزمین تکیه زده اند
در برابر چشمهای آسمان
ابر را
در برابر چشمهای ابر
باد را
در برابر چشمهای باد
باران را
در برابر چشمهای باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشمها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشمهایی که دزدها را دیده بود.
شیرکو بی که س

متاسفانه چندی پیش شاعر بلند آوازه ی کرد، (شیرکو بی کس) دار فانی را وداع گفت
من در شرایطی بودم که هیچ گونه دسترسی ای به وب نداشتم
اینک اما با چشمانی خیس شعرهای سرخش را مرور میکنم و به یادش مینویسم
اولین باری که شعری از او خواندم با آخرین کلامش شوکه شدم.بقدری سنگین و ساده عمق فاجعه را
بیان کرده بود که همچون صاعقه بر افکارم فرود آمد.
لێره کهس کوردی نازانێ و نایبهین بۆ خودا
شعری که برای فاجعه ی بمباران شیمیایی حلبجه سروده بود.
با اشعارش قلبها را سرشار از مفهوم سرزمین می کرد.
در مطالب پیشین وبلاگ چند اثر از شیرکو بی که س را آورده ام
در اینجا نیز به چند سروده ی دیگر وی اشاره میکنم
من ئه گه ر ئه و ويلبوونانه م نه ديبايه
قه ت نه ئه بوم به م ريگايه
من ئه گه ر ئه و تاريکيانه م نه ناسيايه
قه ت نه ئه بوم به م چرايه
به لام ئه و ريگه و چرايه يش
له ئيسته دا
وا له چاواني تو دايه!
ترجمه:
من اگر این سرگردانی ها را نچشیده بودم
هرگز به این راه بدل نمی شدم
من اگر با این تاریکاها آشنا نمی شدم
هرگز به این چراغ بدل نمی شدم
ولی این راه و چراغ هم که اکنون هست
در چشمان تو ست!
شوره بي ژنيکه
پياو پيله قه ي داوه له پشتي
پياو قژي راکيشاوه و
پياو سواري بوته قه ي ملي بووه
بويه وا چه ما وه ته وه !
ترجمه:
درخت بیدی ست زن
که مرد لگد بر پشتش زده
مرد گیسوانش را کشیده
و مرد بر گردنش سوار شده
به همین خاطر اینگونه خمیده است
واژه را كاشتیم
برای آنكه در دشتها
فردا بروید!
واژه را با باد درآمیختیم
تا در آسمان
حقیقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كردیم
تا در كوهها
تاریخی نو قیام كند!
امّا دریغا...دریغ!
دشتها را چنان برگی سوزاندیم
آسمان را قفس كردیم و
كوهها را ترور...
بدینگونه شعر نیز
اینك به ویرانهای سوخته مبدل شده است