یکی از دریچه‌ی ممنوعِ خانه
بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:
آه، اگر امید می‌داشتی
آن خُشکسار کنون اینگونه از باغ و بهار بی‌برگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته مرغی می‌خوانْد. نه نومیدْمردم را معادی مقدّر نیست.
...
چاووشیِ‌ امیدانگیزِ توست بی‌گمان
که این قافله را به وطن می‌رساند.
شاملو