سرخوشان مست

چند روز پیش توی ماشین با پدرم نشسته بودم

فلاش مموری آثار استاد شجریان رو گذاشته بود که پخش بشه

تراک عوض شد

رسید به تصنیفی که انگار سالها بود نشنیده بودم

ما سرخوشان مست که دل از دست داده ایم

من رو برد به دوران کودکی، سالهای 73 و 74

هر وقت کاست جدیدی از استاد شجریان یا استاد ناظری به بازار میومد پدرم در اسرع وقت تهیه میکرد

و تا مدتها (گاهی تا انتشار آلبوم بعدی) هر وقت پدرم خونه بود، این کاست توی خونه پخش میشد.


آلبوم: چشمه نوش

تار: محمدرضا لطفی

تنبک: مجید خلج

آواز: محمدرضا شجریان

اجرای فرانسه

سال اجرا: ۱۳۷۴

سال انتشار: ۱۳۷۴

اجرای تصنیف در دستگاه اصفهان (بیات اصفهان)

غزل: حافظ

 

ما سرخوشان  مست دل از دست داده‌ایم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم


دانلود تصنیف سرخوشان مست استاد شجریان و محمدرضا لطفی


آواز ایرانی


آرشیو مطالب آواز ایرانی

ساز و آواز  تلفنی

امشب اتفاق جالبی افتاد

حدود ساعت 11 شب بود.مشغول یادداشت برداری از لغات زبان بودم (برای آزمون ارشد)

موبایلم زنگ خورد.سعید بود.

سعید: الو سلام دایی (بهم میگه دایی ولی داییش نیستم) اوضاع صدات جوری هست که بتونی امشب برامون بخونی؟

من: نه بخدا سعید جان.اولا که درس دارم، بعدشم شش یا هفت ماهه بطور جدی تمرین نداشتم

میدونی که، فرصت ندارم واقعا، توی خونه هم که نمیشه تمرین کرد.در ضمن مدتی هست به شدت سرفه میکنم. گلوم خیلی خشکه.حالا چی شده مگه؟ چه خبره؟

سعید: ولله یه جایی هستم، دوستی اومده اینجا که خیلی خوب سنتور میزنه.اگه میتونستی بیای خیلی خوب میشد

من: خب بگو کمی بزنه، گوش بدم ببینم چطور میزنه


این آقا شروع کرد به نواختن سنتور.خیلی خوب مینواخت.دشتی میزد، خیلی خوب هم میزد

یهو تمام بدنم گرم شد، نیروی عجیبی توی فضای سینه ام احساس میکردم.یه جوری شده بودم

نمیدونم چی شد که ناخودآگاه شروع کردم به خوندن

درآمد دشتی رو گرفتم و رفتم جلو

گفتم سعید بزن رو آیفون که هردو صدای همدیگه رو بشنویم

اولش حنجره ام کشش تحریر نداشت (هم خشک بود و هم سرد و بی تمرین)

کمی روی درآمد مانور دادم.با تحریر های ساده و دامنه ی کم

ایشون هم خیلی زیبا جواب آواز میدادند (با سنتور جواب منو میداد)

یهو اوج گرفتم (بی مقدمه) تاب نیاوردم همون پایین صدامو نگه دارم

تنها شعری که اون لحظه به ذهنم رسید این بود

دیدی دلا

دیدی دلا

که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد

دیده ی معشوقه باز من


یه جواب آواز خیلی زیبا به من داد

انتظار جواب آواز به این زیبایی رو نداشتم

واقعا از خود بیخود شدم

همین بیت رو دوباره خوندم و بعدش زدم زیر تحریر

حنجره ای که تا دو دقیقه ی پیش توان یک تحریر ساده رو نداشت، حالا بدون مانع تحریر میزد

چهچه هایی بسیار ریز و سریع و شکرخدا بدون اشکال (وسطاش ترسیدم آخرش رو خراب کنم که

خدا رو شکر خراب نشد).نه تنها بدون اشکال، بلکه واقعا یکی از بهترین تحریرهایی بود که تابحال زده بودم.

اون هم بدون تمرین یا الگو برداری.خودش میومد، من فقط بالا و پایینش میکردم

و کش و قوسش رو تزئین میکردم و ویرایش میدادم که به کدوم سمت بره.

خودم تعجب کردم که یهو چی شد که اینجوری شد.

واقعا تاثیر موسیقی بسیار عمیق تر و عجیب تر از اون چیزی ست که تا به امروز فکر میکردم

میدونستم که موسیقی منو دگرگون میکنه، جوری که از خود بیخود بشم

ولی نه تا این حد.

سعید گفت دایی دمت گرم پس چی میگی صدام آماده نیست، پس این چی بود؟

گفتم بابا بخدا خودم هم نمیدونم این چی بود.این من نبودم.حنجره ام جو گیر شد یهو.


حالا قرار شده یه شب توی همین شبها دور هم جمع بشیم.گویا دوستی هم دارند که دف کار میکنه

اگه بشه که یه قطعه ی خوب رو با هم کار کنیم و بی نقص و ایراد باشه (حداقل کم نقص باشه)

به امید خدا ضبط میکنم و میگذارم توی وبلاگ (البته اگه این حنجره ی تنبل شده یاری کنه)

تا روشنی های بلند آسمانی

تا روشنی های بلند آسمانی

 

پنهان نگاهم می کند چشمی وصدناز

پنهان نگاهش می کنم می خوانمش باز

خورشید خندان لبش با می هم آغوش

مهتاب تابان رخش با گل هم آواز

می خواهدم،پیداست از طرز نگاهش

دزدیده دیدنهای او می گویدم راز

می خواهدم،وز شوق این احساس جانبخش

ذرات من پیوسته در رقصندوپرواز...!

*****

می خواهمت ای باغ لبریز از ترانه

می خوانمت در اشک وآواز شبانه

می بینمت در تاروپود سینه،در دل

چون هرم آتش می کشی در من زبانه

می آرمت از لابه لای جان به دفتر

تا در سرود من بمانی جاودانه

می جویمت در آسمان،در برگ،در آب!

می پرسمت از قله های بی نشانه

با یاد تو،سرگشته درکوهم همیشه

آمیزه ای از شوق واندوهم همیشه

*****

می خواهمت ای با توشیرین زندگانی

ای دستهایت ساقه های مهربانی

ای هستیم را کرده چشمان تو تاراج

بخشیده بار دیگرم شورجوانی

ای برده چشمانت مرا از ظلمت خاک

تا روشنی های بلند آسمانی

پیش تو خاموشم اگر بر من نگیری

چشم تو می داند زبان بی زبانی

*****

می خواهمت ای خوشتر از صبح بهاران

ای چشمهایت عشق را آیینه داران

ای کاش می گفتی چه می خواهد دل تو

از این دل آواره در اندوه زاران

عشق تو خوش می پرورد در جان پر درد

شعری که ماند جاودان در روزگاران

*****

ساقی به فریادم برس غم پرپرم کرد

چشمان او،چشمان اوخاکسترم کرد!

*****

دیگر گل خورشید از سرخی به زردی است

غم در نگاه آسمان لاجوردی است

بایاد چشمش مانده ام تنهای تنها

تنها خدا داند که تنهایی چه دردی است

 

"فریدون مشیری"


آواز ایرانی


آرشیو مطالب آواز ایرانی

لطفا با تامل بخوانید (سر سری نخوانید)

مولوی

مولوی
مثنوی معنوی
دفتر ششم

بخش ۱۲۴
بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران
در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در  وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد
باز گشت از مصر تا بغداد او             ساجد و راکع ثناگر شکرگو
جمله ره حیران و مست او زین عجب     ز انعکاس روزی و راه طلب
کر کجا اومیدوارم کرده بود            وز کجا افشاند بر من سیم و سود
این چه حکمت بود که قبلهٔ مراد        کردم از خانه برون گمراه و شاد
تا شتابان در ضلالت می‌شدم           هر دم از مطلب جداتر می‌بدم
باز آن عین ضلالت را به جود         حق وسیلت کرد اندر رشد و سود
گمرهی را منهج ایمان کند               کژروی را محصد احسان کند
تا نباشد هیچ محسن بی‌وجا              تا نباشد هیچ خاین بی‌رجا
اندرون زهر تریاق آن حفی             کرد تا گویند ذواللطف الخفی
نیست مخفی در نماز آن مکرمت        در گنه خلعت نهد آن مغفرت
منکران را قصد اذلال ثقات              ذل شده عز و ظهور معجزات
قصدشان ز انکار ذل دین بده            عین ذل عز رسولان آمده
گر نه انکار آمدی از هر بدی            معجزه و برهان چرا نازل شدی
خصم منکر تا نشد مصداق‌خواه          کی کند قاضی تقاضای گواه
معجزه هم‌چون گواه آمد زکی             بهر صدق مدعی در بی‌شکی
طعن چون می‌آمد از هر ناشناخت        معجزه می‌داد حق و می‌نواخت
مکر آن فرعون سیصد تو بده             جمله ذل او و قمع او شده
ساحران آورده حاضر نیک و بد          تا که جرح معجزهٔ موسی کند
تا عصا را باطل و رسوا کند              اعتبارش را ز دلها بر کند
عین آن مکر آیت موسی شود              اعتبار آن عصا بالا رود
لشکر آرد او پگه تا حول نیل              تا زند بر موسی و قومش سبیل
آمنی امت موسی شود                      او به تحت‌الارض و هامون در رود
گر به مصر اندر بدی او نامدی           وهم از سبطی کجا زایل شدی
آمد و در سبط افکند او گداز               که بدانک امن در خوفست راز
آن بود لطف خفی کو را صمد             نار بنماید خود آن نوری بود
نیست مخفی مزد دادن در تقی             ساحران را اجر بین بعد از خطا
نیست مخفی وصل اندر پرورش           ساحران را وصل داد او در برش
نیست مخفی سیر با پای روا               ساحران را سیر بین در قطع پا
عارفان زانند دایم آمنون                   که گذر کردند از دریای خون
امنشان از عین خوف آمد پدید             لاجرم باشند هر دم در مزید
امن دیدی گشته در خوفی خفی            خوف بین هم در امیدی ای حفی
آن امیر از مکر بر عیسی تند             عیسی اندر خانه رو پنهان کند
اندر آید تا شود او تاجدار                 خود ز شبه عیسی آید تاج‌دار
هی می‌آویزید من عیسی نیم               من امیرم بر جهودان خوش‌پیم
زوترش بردار آویزید کو                  عیسی است از دست ما تخلیط‌جو
چند لشکر می‌رود تا بر خورد             برگ او فی گردد و بر سر خورد
چند در عالم بود برعکس این              زهر پندارد بود آن انگبین
بس سپه بنهاده دل بر مرگ خویش        روشنیها و ظفر آید به پیش
ابرهه با پیل بهر ذل بیت                   آمده تا افکند حی را چو میت
تا حریم کعبه را ویران کند                جمله را زان جای سرگردان کند
تا همه زوار گرد او تنند                   کعبهٔ او را همه قبله کنند
وز عرب کینه کشد اندر گزند             که چرا در کعبه‌ام آتش زنند
عین سعیش عزت کعبه شده               موجب اعزاز آن بیت آمده
مکیان را عز یکی بد صد شده            تا قیامت عزشان ممتد شده
او و کعبهٔ او شده مخسوف‌تر              از چیست این از عنایات قدر
از جهاز ابرهه هم‌چون دده               آن فقیران عرب توانگر شده
او گمان برده که لشکر می‌کشید          بهر اهل بیت او زر می‌کشید
اندرین فسخ عزایم وین همم              در تماشا بود در ره هر قدم
خانه آمد گنج را او باز یافت             کارش از لطف خدایی ساز یافت
 

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی


زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم                    ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر        سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم                 طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم                غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم           قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را          یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه              شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس         تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی        من از آن روز که دربند توام آزادم



دلم بدجوری هوای حافظیه کرده

شبهای حافظیه واقعا باشکوهه


آواز ایرانی


آرشیو مطالب آواز ایرانی


گلهای رنگارنگ شماره 211

گلهای رنگارنگ شماره 211

با همکاری

بنان

مرضیه

تجویدی

کسایی

آهنگ: سه گاه

غزل آواز: عطار نیشابوری

ترانه: معینی کرمانشاهی

گوینده: روشنک

ابتدا استاد بنان آواز را در سه گاه با استادی تمام همراه با ویولون استاد تجویدی به زیبایی اجرا میکنند


عزم آن دارم که امشب نيم مست          پاي کوبان کوزه‌ي دردي به دست

سر به بازار قلندر در نهم                  پس به يک ساعت ببازم هرچه هست

تا کي از تزوير باشم خودنماي            تا کي از پندار باشم خودپرست

پرده‌ي پندار مي‌بايد دريد                   توبه‌ي زهاد مي‌بايد شکست

وقت آن آمد که دستي بر زنم             چند خواهم بودن آخر پاي‌بست

ساقيا در ده شرابي دلگشاي               هين که دل برخاست غم در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار              دور گردون زير پاي آريم پست

مشتري را خرقه از سر برکشيم          زهره را تا حشر گردانيم مست

پس چو عطار از جهت بيرون شويم       بي جهت در رقص آييم از الست


سپس بانو مرضیه تصنیف زیبای حیرانم را در سه گاه میخواند


حیرانم حیرانم  ز دست دل سرگردانم

گریانم گریانم گواه من  این دامانم

دل دیوانه ی من شد بیگانه ی من افسون ها کرده ام که رامم گردد

شده کاشانه من پر ز افسانه من وای از من کی جهان به کامم گردد

باز این که آسمان پیما شد

فارق ز بیم طوفانها شد

دل اگر دل من باشد جانا نکند ز غم هجران پروا

گل بی رونق هرگز نهراسد ز وزان

ز بلا کی بگریزد دل سودا زدگان

 هرکس عاشق شد غم مرامیداند

رنج این ره را شکسته پا میداند

ای که در جهان جز حکایت بیش و کم نداری

با تو چون کنم راز دل بیان چون که غم نداری

هرکس عاشق شد غم مرا میداند

رنج این ره را شکسته پا میداند

دل دیوانه ی من شده بیگانه من افسون ها کرده ام که رامم گردد

شده کاشانه من پر ز افسانه من وای از من کی جهان به کامم گردد




دانلود گلهای رنگارنگ 211 با صدای بنان و مرضیه



آواز ایرانی


آرشیو مطالب آواز ایرانی


خیام و هه ژار 2

چندرباعی درارتباط با نوروز وبهارازحکیم عمر خیام

به همراه برگردان کردی آنها توسط شادروان حکیم عبدالرحمن شرفکندی (هه ژار)

هرذره که بر روی زمینی بوده است

خورشیدرخی،زهره جبینی بوده است

گرد از رخ آستین به آزرم فشان

کان هم رخ خوب نازنینی بوده است

 

هه رخولی که دیت چزورچتوزکالی بو

کیل گه ردن وکولمه سوروچاوکالی بو

شه رمی بکه توزی ده ته کینی به رگت

ئه وتوزه گلی رومه تی لیو ئالی بو

 

درهردشتی که لاله زاری بوده است

ازسرخی خون شهریاری بوده است

هر شاخ بنفشه که از زمین می روید

خالی است که بررخ نگاری بوده است

 

هه رپنجه گولیکی سورله گولزاری بو

ئه و سوریه خوینی  دلی دلداری  بو

هه رپه لکه وه نه وشه یه ک له هه ردی ده ردی

خالیکه له سه ر رومه تی نازاری بو

 

ابرآمدو باز برسر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی شاید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تاسبزه خاک ما تماشاگه کیست؟!

 

پرژانی هه ور له ده شت وده ر بارانی

بی مه ی بی ده می تامی ژیان نازانی

وا ئیمه له سه یری سه وزه زارین داخو

سه وزه ی گلی ئیمه کی بکا سه یرانی؟!

 

هرسبزه که برکنارجویی رسته است

گویی زلب فرشته خویی رسته است

پا بر سرسبزه تا به خواری ننهی

کان سبزه زخاک لاله رویی رسته است

 

هه رسه وزه که تازه له ده م ئاوی رواوه

وه ک تازه خه تی له لیوی لاوی رواوه

هه نگاوی له سه رشینکه به پاریز دانی

ئه و شینکه له خاکی مه سته چاوی رواوه

 

اکنون که گل سعادتت پرباراست

دست توزجام می چرابیکار است

می خورکه زمانه دشمنی غداراست

دریافتن روز چنین دشوار است

 

تا باغی گولی به خت و جوانیت له به ره

سه رخوش به،دلت خوش که،چوه ختی که سه ره؟

ئه روژی له ده س ده چی وه گیر نایه ته وه

چه پگه ردی زه مانه دوژمنی قه سته سه ره

 

برگیر پیاله و سبو ای دلجوی

فارغ بنشین به کشتزارولب جوی

بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی

صدبار پیاله کردوصدبارسبوی

 

نازداره به هاره،سه وزه یه،ده م ئاوه

کوا ده فر و پیاله مه ی؟دلم ته نگاوه

گه ردون گه لی وه ک توومنی سه دجارسه دجار

به پیاله دروست کردو له به ردی داوه


رباعی دیگری

این بار از مسعود سعد سلمان


درآرزوی بوی گل نوروزم

درحسرت آن نگار عالم سوزم

ازشمع سه گونه کار می آموزم

می گریم ومی گدازم ومی سوزم



با تشکر از دوست خوبم مجتبی که در تهیه سری مطالب (خیام و هه ژار) به وبلاگ کمک میکنند



آواز ایرانی

آرشیو مطالب آواز ایرانی