ماجرای آفرینش سرود ای ایران

بنان خالقی حسین گل گلاب

در شهریور 1323زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین تهران را اشغال کرده بودند،

حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف، از یکی از خیابان های معروف شهر می گذرد.
او مشاهده می کند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی بگو مگو می شود و سرباز انگلیسی، کشیده محکمی در گوش افسر ایرانی می نوازد.

گل گلاب پس از دیدنِ این صحنه، با چشمان اشک آلود به استودیوی روح الله خالقی (موسیقی دان)

می رود و شروع به گریه می کند.

غلامحسین بنان می پرسد ماجرا چیست؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید:
کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی بزند ! سپس کاغذ و قلم را بر می دارد و با همان حال، می سراید:

ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای دشمن! ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم...

همانجا، خالقی موسیقی آن را می نویسد و بنان نیز آن را می خواند و ظرف یک هفته، تصنیف "ای ایران" در یک ارکستر بزرگ اجرا می شود.

سرود «اي ايران» دقيقا در 27 مهر ماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي [دانشکدۀ افسري فعلي] و در حضور جمعي از چهره‌هاي فعال در موسيقي ايران متولد شد. شعر اين سرود را «حسين گل گلاب» استاد دانشگاه تهران سروده بود، و از ويژگي‌هاي آن، اول اين است که تک‌تک واژه‌هاي به کار رفته در سروده، فارسي است و در هيچيک از ابيات آن کلمه‌اي معرب يا غير فارسي وجود ندارد. سراسر هر سه بند سرود، سرشار از واژه‌هاى خوش‌تراش فارسى است. زبان پاكيزه‌اى كه هيچ واژه بيگانه در آن راه پيدا نكرده است، و با اين همه هيچ واژه‌اى نيز در آن مهجور و ناشناخته نيست و دريافت متن را دشوار نمى‌سازد.

دومين ويژگي سرود «اي ايران» در بافت و ساختار شعر آن است، به‌گونه‌اي که تمامي گروه‌هاي سني، از کودک تا بزرگ‌سال مي‌توانند آن را اجرا کنند. همين ويژگي سبب شده تا اين سرود در تمامي مراکز آموزشي و حتي کودکستان‌ها قابليت اجرا داشته باشد.

و بالاخره سومين ويژگي‌اي که براي اين سرود قائل شده‌اند، فراگيري اين سرود به لحاظ امکانات اجرايي است که به هر گروه يا فرد، امکان مي‌دهد تا بدون ساز و آلات و ادوات موسيقي نيز بتوان آن را اجرا کنند.

آهنگ اين سرود که در آواز دشتي خلق شده، از ساخته‌هاي ماندگار «روح‌الله خالقي» است. ملودي اصلي و پايه‌اي کار، از برخي نغمه‌هاي موسيقي بختياري که از فضايي حماسي برخوردار است، گرفته شده.

اين سرود در اجراي نخست خود به‌صورت کر خوانده شد. اما ساختار محکم شعر و موسيقي آن سبب شد تا در دهه‌هاي بعد خوانندگان مطرحي همانند «غلامحسين بنان» و نيز «اسفنديار قره‌باغي» آن را به‌صورت تک‌خواني هم اجرا کنند.


ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی و جاودان
ای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاك ایران ما


سنگ كوهت دُر و گوهر است
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ايران ما


ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما
پاینده باد خاك ایران ما

دانلود سرود ای ایران ای مرز پر گهر


آواز ایرانی

 

آرشیو مطالب آواز ایرانی

لالایی

گنجشک لالا سنجاب لالا

آمد دوباره مهتاب لالا

لالا لالا لالایی لالالالایی لالالالایی

این بار بجای آواز و تصنیف یه لالایی براتون گذاشتم

حتما شما هم (خیلی از شماها) مانند من با این لالایی خاطره ها دارید

۵ یا ۶ سالم بود

یه پتوی نارنجی نرم و کوچیک داشتم

شبها ساعت ۹ جای من زیر میز رادیو، برای خواب آماده بود

میرفتم زیر اون پتوی نارنجی و چشمام رو می بستم

و به قصه های شیرین برنامه ی شب بخیر کوچولو گوش میدادم

با صدای مهربون قصه گوی برنامه: خانم مریم نشیبا

مریم نشیبا

هنوز صدای مهربون ایشون توی گوشمه

برنامه ی شب بخیر کوچولو از دوم تیرماه ۱۳۶۹ شروع به کار کرد

و تا سال ۱۳۸۴ ادامه داشت و هرشب ساعت ۹ خانم نشیبا داستان های کودکانه ای

رو برای بچه ها تعریف میکردند.

آخر برنامه لالایی پخش میشد

با صدای کودکانه ی پرشاد پیروزکار که در سن ۸ سالگی این لالایی زیبا رو خونده

 

مطمئنم شما هم با این برنامه خاطره دارید

امیدوارم شما هم با شنیدن این لالایی خاطرات شیرین دوران کودکی براتون زنده بشه

شاعر: مصطفی رحماندوست

گنجشک لالا سنجاب لالا

آمد دوباره مهتاب لالا

لالا لالا لالایی لالالالایی لالالالایی

گل زود خوابید مثل همیشه 

قورباغه ساکت خوابیده بیشه

لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی لالا لالایی

جنگل لالا لالا برکه لالالا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

 لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی

دانلود لالایی شب بخیر کوچولو

پیش از اینها فکر میکردم خدا . . .

پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود

از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود  می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی  لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین  حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام  او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه  مثل باران  راز گفت

با دو قطره صد هزاران  راز گفت

می توان  با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

 

 

قیصر امین پور


الهی روحت شاد قیصر

هرچند ما (من) قدر توی نازنین رو ندونستیم


ممنونم از دوست خوبم "ترگل" برای یادآوری این شعر زیبا


آواز ایرانی

 

آرشیو مطالب آواز ایرانی

رضوی سروستانی، پریسا، موسوی، ذوالفنون

به مناسبت ۱۲ اردیبهشت، بزرگداشت رضوی سروستانی

رضوی سروستانی

به همین مناسبت آوازی بسیار زیبا که حاصل هنر ناب بزرگان موسیقی ایران زمین است
برای شما آماده کرده ام
 
آواز: پریسا / رضوی سروستانی

اجرا شده در سال 1356 در ژاپن

همنوازان:

جلال ذوالفنون

ذوالفنون

محمد موسوی

محمد موسوی نوازنده ی نی

مرتضی اعیان

مرتضی اعیان

آواز پریسا 

بانو پریسا

کلام شیخ بهایی/ پیر پارس


معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

وان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ ببانگ بلند می گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید


آواز: ضربی/پریسا


ان شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یارب ابن تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است


آواز ضربی: رضوی سروستانی

رضوی سروستانی

 

کلام: مولانا


با من صنما دل یک دله کن 
گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا 
زان زار تو مرا یک سلسله کن

آخر تو شبی رحمی نکنی 
بر رنگ و رخ همچون زر من

تو سرو و گل و من سایه تو 
من کشته تو تو حیدر من


اواز:رضوی سروستانی

کلام: مولانا


بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم


آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد


آواز: ضربی رضوی سروستانی

کلام: مولانا

مکن ای دوست مکن - این همه بیداد مکن 

مبر از یاد مرا - وز دگران یاد مکن 

(قربان برم روی تورا) 2 - وان چشم جادوی تو را 

روی تو را موی تورا - (کمند گیسوی تو را) 2 

بر لب بام بیا - گوشه ابرو بنما 

روزه داران رخت - منتظر ماه نواند 


آواز: پریسا

کلام: شیخ بهایی/پیر پارس

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول وتو غایب زمیانه

هر در که زنم صاحب ان خانه تویی تو

هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو


منم که گوشه میخانه خانقاه من است

دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

از ان زمان که بر این استان نهادم روی

فراز مسند خورشید تکیه گاه من است

گناه اگر چه نبود به اختیار ما حافظ

تو در طریق ادب باش  و گو گناه من است

 
 
 
 

هانطور که میدانید این روزها سرعت اینترنت خودم بسیار پایینه
و نمیتونم فایلی آپلود کنم (همیشه سرعت آپلود از سرعت دانلود کمتره)
مجبور شدم این مطلب و همچنین لینک دانلودش رو از وبلاگی دیگر بردارم
البته با توجه به قانون کپی رایت استفاده از مطالب وبلاگ ها با ذکر منبع مانعی نداره
 
لینک منبع:

 

آواز ایرانی

 

آرشیو مطالب آواز ایرانی

با ما بودی بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی؟

داستان عشق غم ا نگیز شاعر معاصر ما
رهی معیری

تولد «رهی معیری»، از دامان عشق ((مریم سرخ))

رهی معیری

 

همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی


اگر پیش آمده باشد که گاهی دل به میراث موسیقی ملی، در دهه‌ی سی و چهل داده باشید، لابد که صدای مخملین غلام‌حسین بنان به جان‌تان نشسته است؛ و اگر از میان تصنیف‌های فراموش‌ ناشدنی او، تنها چند تای‌شان، پسندتان افتاده باشد؛ باید که «کاروان»، اثر کم‌نظیر مرتضی‌خان محجوبی، یکی از آن میان بوده باشد. واگر بخواهید بدانید که چرا و چگونه است که این اثر، این‌چنین با تار و پود جان‌تان آشنایی می‌دهد؛ کافی نیست که نام محجوبی، بنان و رهی معیری، بزرگان سازنده‌ی این اثر را دلیل آن به شمار آوریم، بلکه به‌هم‌نشستن فرخنده‌ی محتوا و قالب اثر، آن‌جا که مایه‌ی شعر رهی، به قامت فواصل گام «دشتی»، چنان برازندگی می‌کند، که کلام از آهنگ، بازیافته نمی‌شود.
به گفته‌ی اکبر مشکین، که گاه به خلوت رهی، راهی داشت، رهی معیری خود هرگز از جادوی شنیدن این اثر رها نشد. او می‌گوید، شب‌های اردی‌بهشت تهران، برای رهی معیری، شب‌های شنیدن چند‌باره‌ی «کاروان» بوده است. پیدا نیست که آیا اکبر مشکین می‌دانسته است که این عاشقانه‌‌ی هجرانی رهی معیری، با سیاسی‌ترین روی‌دادهای تاریخ معاصر ایران، چه ارتباطی داشته است!؟

داستان پنهان عشق رهی معیری به مریم فیروز، نخست در خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما آفتابی شد. او که به نظر می‌رسد خود نیز شیفته‌ی مریم بوده باشد، با خشم و نفرت فراوانی از این «جوان سی‌ساله مبتلا به تریاک، خوش‌گل، خوش‌اندام، جذاب، شاعر و عاشق‌پیشه، تصنیف‌ساز، غزل‌سرا، گوینده‌ی خوب، موسیقی‌دان، با دو دانگ آواز»، یاد می‌کند. البته رهی معیری در سال‌های مورد بحث این پزشک «نامعتمد» و فاش‌گوی اسرار خانواده، هنوز محلی از اعراب در شعر و شاعری نداشت و اثر قابل توجهی نیز از او دیده نشده بود، اما طبع‌ شعری داشت و گاه شعری می‌سرود.
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، در یک مهمانی در خانه‌ی مصطفی فاتح صورت می‌گیرد. و همین ملاقات است که پایه‌ی یکی از شورانگیز‌ترین و عجیب‌ترین حکایت‌های عاشقانه‌ معاصر قرار می‌گیرد. از آن به بعد، شورانگیز‌ترین ترانه‌ها و غزلیات رهی معیری، که به گفته‌ی برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به شمار می‌رود، مایه از این عشق می‌گیرد.
عروس چمن مریم تاب‌ناک
گرو برده از نوعروسان خاک
به رخ نور محض و به تن سیم ناب
به پاکی چواشک و به صافی چو آب
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آب‌ش از قطره‌ی اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزل‌م
بود داغ آن سیم‌تن بر دل‌م
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل مریم از خاک من سر زند

او که یکی از زیباترین و روزآمد‌ترین دختران ِ تهران، در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ به شمار می‌رفت، از جانب پزشک خانوادگی‌شان چنین توصیف شده است:

«مریم در آن وقت دختری بود ۲۹ ساله، زیبا و فتان و دل‌فریب، وانصاف این است که در حُسن و دل‌بری آیتی بود. اضافه بر طراوت و جوانی وخوش‌صورتی و موزونیت اندام، بسیار بسیار جذاب و دل‌فریب و با‌هوش وزرنگ و مطلع و پُرجان بود. سواد مدرسه‌‌ای خوب داشت. فرانسه خوب می‌دانست، اطلاعات عمومی وسیع داشت. از هر دری حرف می‌زد، می‌پرسید، می‌فهمید. او یکی از خوش‌گل‌ترین خانم‌های تهران به شمار می‌آمد: آنیت داشت، ندیمه بود، رفیق بود، آزاد‌منش بود، مؤدب بود و آداب معاشرت را با کوچک‌ترین دقایق مواظب بود. کتاب می‌خواند.»
به هر رو ارتباط عاشقانه‌ی مریم و رهی ادامه پیدا می‌کند.

پس از مرگ فرمانفرما در سال ۱۳۱۸، هنگامی که خیال مریم از جانب پدرش آسوده شد، مهر خود را به سرتیپ اسفندیاری بخشید و از او جدا شد. پزشک مریم می‌نویسد: «بعد از آن دیگر مریم رفت و آمد به خانه‌ی رهی را آغاز کرد و پس از مدتی نیز او را به خانه‌ی شمیران خود آورد. مریم قول می‌دهد که به قول خودش به مذهب و سنت عشق زن او شود.»

رهی معیری در کنار مریم، هم‌چنان از برکت عشق شورانگیز دختر شهرآشوب تهران، بالیده می‌شود. مواد مخدر و سیگار را ترک می‌کند و به تشویق او با نام‌های مستعار، به نوشتن مطالب انتفادی در روزنامه‌ها می‌پردازد. و هم‌چنان مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانه‌ی اوست:

خیال انگیز و جان‌پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که می‌دانی که زیبایی
من از دل‌بستگی‌های تو با آیینه، دانستم
که بر دیدارِ طاقت‌سوز خود، عاشق‌تر از مایی

ولی در پی جریاناتی (که در اینجا جای بحث آن نیست) مریم با کیانوری آشنا میشود و با وی به مبارزات خود با شاه ادامه میدهد

روزگار سیاه ترانه‌سرای عاشق فرا رسید. مریم سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور، دومی را انتخاب کرد و در مسیر مبارزات خود روز به روز راهش از راه رهی دورتر شد.

مریم در سال ۱۳۳۳ از ایران گریخت، و تا رویداد ۱۳۵۷، نتوانست به ایران بازگردد. او یک‌بار  در سال ۱۳۳۷ تلاش کرده بود تا از راه نفوذ در انجمن فرهنگی ایران و شوروی، رهی معیری را برای شرکت در مراسم سال‌گرد انقلاب اکتبر، به شوروی دعوت کنند. رهی به این سفر رفت، اما کسی نمی‌داند که آیا ملاقاتی میان آن‌ها رخ داده یا نه. به هر حال، شاعر درویش‌مسلک و افتاده‌ی هجران‌زده، با همه‌ی دشواری‌ها که از لحاظ جسمی داشت، لابد به آرزوی شمیدن بوی نفس یار دیرین، مشقت تماشای نظم آهنین میدان سرخ مسکو را در سرمای اکتبر، به خود هموار کرد.


ترانه‌ی کاروان، بعد از فرار مریم از ایران سروده شده است، و بازتاب رنج شاعری‌ست

که بعد از کوچ محبوب خود، تا پایان عمر به تنهایی زیست

و به یاد او ترانه‌ها و غزل‌های زیادی سرود.

رهی در آبان ۱۳۴۷، بر اثر بیماری سرطان معده، در تنهایی درگذشت.

همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی

. . .

 

 

نه دل مفتون دل‌بندی، نه جان مدهوش دل‌خواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب های من آهی
نه جان بی‌نصیب‌م را پیامی از دلارامی
نه شام بی‌فروغ‌م را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفل‌م گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهی
کی‌م من؟ آروز‌گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه هم‌دردی، نه هم‌راهی

سخن‌ها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او، بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی، ز نازآفرین من است
بود جان ما، سرخوش از جام او
که ما را گلی هست، هم‌نام او
نوازد دل و جان غم‌ناک را
پُر از بوی مریم کند خاک را


مطلب بالا برگرفته از نامه ای است که یکی از دوستانم برایم ارسال کرده است


و اما صحبت از بنان به میان آمد

کسی که حتی فکر کردن به صدایش مرا از خود بیخود میکند

واقعا عاشقشم (نمیتونم این عشق رو ابراز نکنم)شیفته ی صدای استاد بنان هستم

استاد بنان

 

تصنیف کاروان

شعر : رهی معیری

آهنگ مرتضی مححجوبی

نغمه دشتی

با صدای باشکوه استاد غلامحسین بنان

همـه شب نالــم چون نی که غمی دارم
دل و جـــان بــــردی امّــانشــــــدی یارم


با ما بـــودی،بی مــا رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنهــــا مانــدم،تنهـــا رفتی


چو کاروان رود ، فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یــــارم خــــــون مـــی بارم


فتـــادم از پــا ز ناتوانی، اسیــر عشقــم، چنان که دانی
رهایی ازغــم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی


گـــر ز دل بـر آرم آهـــی آتش از دلم ریزد
چون ستـاره از مژگانـم اشک آتشین ریزد


چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یـــارم  خــــون می بارم


نه حریفـی تـا بـا او غـم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم


ای شـادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل مـا  چون دل مـا سـوی کجا رفتی


تنهـــا ماندم، تنهــــا رفتی


به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو باز آ
از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو باز آ


باز آ سوی رهی

چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافلـه باد صبـا رفتی
 تنهـا مانـدم تنهـا رفتی

دانلود تصنیف کاروان استاد بنان


آواز ایرانی

 

آرشیو مطالب آواز ایرانی

تصنیف پشیمان شوی باصدای عهدیه یک شاخه گل 118

بجو بجو برای خود نجاح و رستگاری

مپو مپو ره خطا که میکشد به خواری

تو ای مانده در دام جهد و غرور

چرا گشته ا از سعادت تو دور

که عمری به غلت به سر کردی

عجب روزگاری هدر کردی

پشیمان شوی

پشیمان شوی

کنون تا نورفته زمان یک سر

ره رستگاری بجو آخر

پشیمان شوی

پشیمان شوی

عجب بی ثمر مانده ای وای

چرا بیخر مانده ای وای

بکن سعی و کوشش ز غفلت رها شو

به نیروی همت رها زین بلا شو

چرا غافل هستی

اسیر دل هستی

اگر باشدت در دل این آرزو

که گردد سرانجام عمرت نکو

به جهل و غفلت بزن پشت پا

وگرنه بپیچد خدا از تو رو

پشیمان شوی

پشیمان شوی

 

از صدا و طرز بیان خانم عهدیه معلومه که این اثر رو در سالهای نوجوانی اجرا کرده اند

صدایی شیرین و جوان و در عین حال قوی و مسلط

 

دانلود پشیمان شوی با صدای بانو عهدیه برنامه ی یک شاخه گل شماره ۱۱۸


http://www.4shared.com/audio/1WtJjVyM/SG-118-Ahdieh_Pashiman_Shavi.html

 

ز خاک سعدي شيراز بوي عشق آيد           هزار سال پس از مرگ او گرش بويي


امروز اول اردیبهشت ماه، سالروز تولد سعدي و در تقويم ما ايرانيان ‏ ‏روز گراميداشت اين سخنور
بزرگ جهان است .


كلام در دست او مانند موم است و حكاياتي هم كه نقل كرده گويا همه ابتكار خود اوست .

 سعدي را سرمشق سخنگويي بايد دانست
در بيان چگونگي سعدي حق اينست كه در وصف او از خود آن بزرگوار پيروي كنيم و بگوييم :

من در همه قولها فصيحم      در وصف شمايل تو آخرس

گفته اند محلي كه امروزه مقبره او و زيارتگاه اهل دل است محل زندگي اش بوده است
كه متاسفانه اين محل مورد بي مهري هاي زيادي قرار گرفته
چون آثار سعدي نتيجه تجربيات و مطالعات و مشاهدات اوست، آثارش -هم شامل
نكات اخلاقي، پند و موعظه است، و هم داراي مضامين عاقانه و لطف وزببايي
است.سعدي، مذهب شافعي داشته و مسلمان كاملي بوده است
او دلبستگي خود را به هرچه زيباست آشكار مي‌كند  غزلهاي عاشقانه سعدي
مانند خود عشق زير و بم و نشيب و فراز دارد.

همه عمر برندارم سر از اين خَمارو مستي              که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي
تو نه مثل آفتابي که حضور و غيبت افتد              دگران روند و آيند و تو همچنان که هستي
چه حکايت از فراقت که نداشتم وليکن                 تو چو روي باز کردي در ماجرا ببستي
نظري به دوستان کن که هزار بار از آن به           که تحيتي نويسي و هديّتي فرستي
دل دردمند ما را که اسير توست يارا                   به وصال مرهمي نِه چو به انتظار خَستي
نه عجب که قلب دشمن شکني به روز هيجا           تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستي
برو اي فقيه دانا به خداي بخش ما را                  تو و زهد و پارسايي من و عاشقي و مستي
دل هوشمند بايد که به دلبري سپاري                  که چو قبله ايت باشد به از آن که خود پرستي
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد         چه کنند اگر زبوني نکنند و زيردستي
گله از فراق ياران و جفاي روزگاران                 نه طريق توست سعدي کم خويش گير و رستي

در این روز دوست داران سعدی در محل آرامگاهش گرد هم می آیند و یاد او را گرامی میدارند
اميدوارم براي همه دوستان فرصت بازديد از سعديه فراهم شود اگر رفتيد
بازديد ازحوض ماهي را كه در معماري جديد در محل چايخانه سنتي قرارگرفته
فراموش نكنيد.